خط خطی های خدایی که خلق نکرد

ساخت وبلاگ
شدم مثل مردهایی که خودشون رو سرگرم کار میکنند و یا تا دیروقت الکی مشغول چیزی میشن چون انگیزه ای برای خونه اومدن ندارن. مردهایی که حتی س ک س هم تو زندگی مشترک براشون در دسترس نیست. هر کی دور و برم میبینم، همکارا و دوستا، بعد مدت کوتاهی از دوستی شون پسره خونه ش رو فروخته و یا تحویل داده و اومده با دختره خونه خریده و کلا یه حرکتی با هم زدن. بعد این الف نه حاضره خونه ش رو بفروشه، نه اصلا کاری برای من میکنه. وضعش از همه پسرایی که گفتم بهتره، ولی مایه گذاشتنش چه احساسی و چه مالی، از همه کمتر...بهتره بگم هیچ! تازه از من هم یه چیزی میکنه. این آزارم میده... و به این فکر میکنم چه دلیلی داره خودم رو تو این رابطه نگه دارم؟! چی داره این رابطه برام؟مغزم داره از فکر میترکه. نمیدونم این افکار و احساسات به خاطر هورمونها بهم فشار آورده یا واقعیت همینه. برا همین نمیخوام شتاب زده عمل کنم. خط خطی های خدایی که خلق نکرد...ادامه مطلب
ما را در سایت خط خطی های خدایی که خلق نکرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmadme5 بازدید : 27 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1402 ساعت: 23:01

هر از گاهی بعد پریود حالم به طرز عجیبی بد میشه. هجوم افکار منفی و بغض...اصلا نمیدونم چکار کنم...نمیتونم هم کاری بکنم جز گریه. حرف زیادی نمیزنم چون میدونم بخشی از این افکار به خاطر این حالتم پررنگ شده و به خودی خود ممکنه اونقدر بزرگ و جدی نباشه. حواسم هست که وقت تصمیم گرفتن نیست تو این حال. با این حالات آشنایی ندارم...تا جایی که یادمه همچین چیزایی رو قبلا تجربه نکردم. اینم میترسه و نگران میشه... میگه چی شده بهم بگو. یه بار که شروع کرد با من گریه کردن. امروز اومد پیشم نشست و کلی بغلم کرد. بهش گفتم چرا فقط وقتی ناراحتم انقدر باهام خوبی؟ گفت واقعا؟! من باهات نایس نیستم؟ گفتم نه خیلی. گفت وقتی ناراحتی بیشتر نیاز داری آخه. گفت اگه چیزی هست و ازش ناراحتی بهم بگو. گفتم آخه تو جدی نمیگیری! به فکر فرو رفت برا چند ثانیه...ولی خب بعید میدونم ذهنش رو مشغول کنه. کلا آدمهایی مثل این برا همینه رابطه ی جدی در طول زندگی ندارن...چون اصلا وارد ماجرا نمیشن و دلیل چیزی رو نمیخوان بدونن. بدونن هم کاری براش نمیکنن. واقعیت اینه که من خواسته هام رو خیلی کلامی و مستقیم بهش میگم...ولی اون انگار جوک برداشت میکنه...اصلا جدی نمیگیره. خب لامصب همین خواسته ها رو من گفتم و براورده نشدنشون اذیتم میکنه. دیگه چطوری باید بگم؟! بعد میری وارد یه رابطه ی دیگه میشی و فکر میکنی نفر قبلی باهات کامیونیکیت نمیکرد نیازهاش رو. چیزی تغییر نمیکنه.... خط خطی های خدایی که خلق نکرد...ادامه مطلب
ما را در سایت خط خطی های خدایی که خلق نکرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmadme5 بازدید : 25 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1402 ساعت: 23:01

ل یه ترس بزرگ تو دلم کاشت. این دختر مریض که بزرگ شده ی نسل مریض قبلی ایرانی های خارج از ایران هست، اون همه موذی بود و من نفهمیدم. حالا اصلا میترسم به کسی نزدیک شم یا بخوام دوست جدیدی پیدا کنم. این تجربه که کسی بهم حسادت کنه رو نداشتم و یا حداقل اونقدر واضح و آسیب زننده نبود که متوجه بشم. خودم فکر نمیکنم چیز خاصی باشم ولی همین که مستقلم و کار و زندگی و خونه ی خودم رو دارم هم احتمالا از نظر ل خیلی خفن بوده که اونطوری بخواد پشت سرم حرف بزنه تا نظر اون یکی دوستم رو به من عوض کنه تا با هم ارتباط نداشته باشیم. چی بگم...خیلی گیجم...به الف هم روم نمیشه چیزی بگم. خط خطی های خدایی که خلق نکرد...ادامه مطلب
ما را در سایت خط خطی های خدایی که خلق نکرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmadme5 بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1402 ساعت: 3:43

اینکه با هم زندگی میکنیم، حالا همون که بیشتر وقتمون رو با هم میگذرونیم، ما رو به هم نزدیک تر کرده. به نظرم نسبتا خوب با هم میسازیم و علایق و سلایقمون شبیه هست و این کار رو راحت میکنه. وقتی به یکی خیلی نزدیک میشی و اوضاع مالیتون به هم گره میخوره، دیگه نمیتونی اون آدم بیخیال سابق باشی چون مشکلات مالی اون نفر میتونه گریبان تو هم بگیره و کلا تاثیر تو زندگیت میذاره تصمیماتش. و این باعث ناراحتی ها و این داستانها میشه چون نظرهایی میدی و برای چیزایی حرص میخوری که در حالت عادی اصلا به تخمت هم نبود. یکی از چیزایی که حدس میزنم کم کم بیاد بالا همینه...فعلا هر کی خونه ی خودش رو داره و این مسائل به چشم نمیاد. از این دلخور میشم که با وضع مالی خوب، کادو بخواد بخره رسما آشغال میخره. لامصب تو میبینی من لباسها و وسایلم تکه و از مارک های حسابی، کادو میخری دقت کن یه چیز بی نام و نشون نخر. کادو نخریدن بهتر از اینه...نمیدونم چرا خرج کردن برا من انقدر براش سخته. همین پول رو برا بقیه میده و مثلا اگه بخواد به یکی دیگه همین مورد رو کادو بده، حتما از یه مارک خوب میخره. بهش هم گفتم که اگر کادو میخره باید چیزی باشه که با کیفیت باشه نه چیزی که بشه موقع اسباب کشی انداختش دور. ولی خب نرود میخ آهنین در سنگ! خط خطی های خدایی که خلق نکرد...ادامه مطلب
ما را در سایت خط خطی های خدایی که خلق نکرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmadme5 بازدید : 37 تاريخ : شنبه 18 آذر 1402 ساعت: 18:15

دیشب موقع رفتن تو وان بهم گفت میدونستی دماغت صاف نیست؟ گفتم کجاش؟ گفت این طرفیه...کاری کردی باهاش؟! گفتم خب یه عمل کوچیک کردم پفش جلوش بره که یه طرفش رفت...ولی همه ی آدمها صورتشون و بینی شون قرینه نیست و مال تو هم همینه. یعد مشغول ویدیو دیدن شدیم و اصلا نفهمید که حرفاش من رو اذیت کرد و تو فکر برد. خیلی ناراحت شدم و اشک ریختم بدون اینکه بفهمه. از وان اومدم بیرون و گفت ناراحتی؟! گفتم اگر اینطوری بخوای در مورد چیزی تو بدنم که نمیتونم تغییرش بدم و خودم انتخابش نکردم نظر بدی هر بار، من میترسم نزدیک باشم بهت و من رو نسبت به بدن خودم نامطمئن میکنی. گفت وای پس برا این ناراحتی؟! من منظوری نداشتم و به عنوان چیز منفی مطرحش نکردم. بغلم کرد و عذرخواهی کرد و گفت دیگه نمیگم. گفتم حالا باعث نشه بترسی انتقاد بکنی، ولی اینکه چیزی رو نمیتونم تغییر بدم گفتنش چه معنی ای میتونه داشته باشه؟! من همینم و از قبل من رو دیدی، اگر خوشت نمیاد هم تصمیمت رو بگیر. گفت نه تو خوشگلی و ...فکر کنم که تصور کرد میخوام باهاش تموم کنم بابت این قضیه...و حقیقتش به این مسئله هم فکر کردم. قضیه به ظاهر تموم شد رفت ولی تو دلم ناراحتم همچنان...ظاهر خیلی براش مهمه و میترسم با گذشت زمان که ظاهرم پیر میشه بخواد شروع کنه ازم ایراد گرفتن! میدونم از نظرش خوشگلم و انگار از اینکه بقیه من رو نگاه میکنن حسادت میکنه. یه بار گفت همه به تو نگاه میکنن، خودت میدونی. جالبه اصلا اینطوری نیست و من خیلی هم جذاب و خفن نیستم...فقط از آدمهای دور و بر این شیک تر هستم و به خودم میرسم. اروپایی ها اگه از یه طبقه ی خیلی بالای جامعه نباشن معمولا خیلی به خودشون نمیرسن و خب برا همین هر جا با اون میریم من شیک ترین هستم.تصمیم دارم رو خودم تمرکز کنم. تصمی خط خطی های خدایی که خلق نکرد...ادامه مطلب
ما را در سایت خط خطی های خدایی که خلق نکرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmadme5 بازدید : 33 تاريخ : شنبه 27 آبان 1402 ساعت: 15:40

حس میکنم خوب من رو میشناسه. حساب مشترک باز کردیم و جالبه که از اون به بعد، خیلی راحت برای چیزایی که من واقعا توقع ندارم از حساب خودش پول میده. مثلا خریدهای خونه مثل کلید و پریز و اینا. ولی خوراکی ها و کادو برای بقیه رو با حساب مشترک دادیم تا الان. وقتی میره سوپرمارکت میدونه اگه چی بخره من خوشحال میشم. وقتی میام خونه و میبینم تو یخچال بلوبری یا چیزایی که دوست دارم هست، کلی ذوق میکنم که به یادم بوده. منم همینم و براش همیشه آیتم های سوپرایز که میدونم دوست داره میخرم. از این نظر شبیه منه و دوست دارم. خونه هم داره به جاهای بهتر میرسه. گاهی میترسم از اینکه این همه داره تو این خونه سرمایه گزاری میکنه و وقت میذاره... از اینکه همه چی دائمی بشه میترسم. از اینکه یهو سرد بشه هم میترسم...چون کلا آدم خیلی گرمی هم نیست همچین...دیگه اگه سرد بشه واقعا به دردم نمیخوره. فعلا زندگی خوبه... وقتشه یه کم به خودم برسم ولی خب کو وقت؟ نمیدونم چرا انقدر زندگی شلوغه همیشه. خط خطی های خدایی که خلق نکرد...ادامه مطلب
ما را در سایت خط خطی های خدایی که خلق نکرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmadme5 بازدید : 48 تاريخ : شنبه 20 آبان 1402 ساعت: 12:39

همه چی هر وقت اون بخواد...حتی سکس!باید باهاش اساسی حرف بزنم. بارها بهش گفتم و اشاره کردم ولی انگار جدی نمیگیره. آدمها موقع جدایی فکر میکنن طرف هیچوقت بهشون مشکلات رو نگفته...در صورتیکه گوش شنیدن ندارن تو رابطه. خیلی ناراحتم و زیاد بهش فکر میکنم که آیا میتونم با یه آدم تقریبا آسکشوال کنار بیام یا نه. ارزش افزوده ی رابطه برا من سکسه، وگرنه که از پس خودم از نظر مالی بر میام و تنها بودن برام مسئله ی بزرگی نیست. خانواده داشتن و اینها هم که الویت من نیست و اصلا حس بدی ندارم اگر اینطور نشه. بنابراین یکی رو میخوام که بهم محبت کنه( که میکنه، مثلا برام بلوبری میخره یا کارای خونه رو برام انجام میده، مدل خودش)، و سکس داشته باشم هر وقت بخوام...مورد دوم وجود نداره... گاهی فکر میکنم با گفتن اینکه آیا من میتونم سکس پارتنر داشته باشم، تحریکش کنم و ببینم چی میگه و به فکر بیفته. ولی خب این راه خیلی خیر مستقیم تر و پسیو تر از اونیه که این پسره متوجه بشه. از طرفی میگم شاید دارم زیادی رو سکس تکیه میکنم...این آدم مورد اعتماده، صاف و ساده و راستگوئه و بازی تو کارش نیست. میخوام برم کیو پیدا کنم؟ هر کی یه مشکلاتی داره دیگه! شاید من باید یاد بگیرم رو خودم تکیه کنم و رو حتی محبت بقیه حساب باز نکنم. خودم رو سرگرم خودم کنم و به اون آدم فقط جهت تفریح نگاه کنم و برنامه های زندگیم رو براش تغییر ندم. سخته ولی...چون خیلی زمان با هم میگذرونیم، برنامه هام بهش گره خورده. خط خطی های خدایی که خلق نکرد...ادامه مطلب
ما را در سایت خط خطی های خدایی که خلق نکرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmadme5 بازدید : 39 تاريخ : سه شنبه 4 مهر 1402 ساعت: 13:27

بابام خیلی آدم رو اعصابی شده. نمیدونم همیشه همینطور بوده یا داره بدتر میشه با بالا رفتن سن. سنی هم نداره آخه...اوایل شصت!صداهای عجیب و غریب...حرف زیاد زدن... شکمو بودن و خوردن خیلی زیاد...از کاراش خجالت میکشم جلوی الف. دلم هم براش میسوزه. از اون مرد خوش تیپ و با وقار و دانا و همه چی بلد که همه روش حساب میکردن، شده یه پیرمرد خودمحور که آدم دلش نیمخواد باهاش وقت بگذرونه. البته احتمالا هنوز هم تو ایران برا خودش بین دور و بری هاش اعتبار داره و همونقدر محبوبه ... و خودمونیم با اینکه شکمش خیلی گنده شده، باز هم نسبتا خوش تیپه. و اینکه به احتمال زیاد اون چیزی که بود بیشتر تصورات من به عنوان فرزندش هست تا واقعیت. اینجا به دلیل خوب انگلیسی بلد نبودن و تسلط نداشتن به محیط، ضعیف تر و بی دست و پا به نظر میرسه و به احتمال زیاد اینها هم رو نقطه نظر من تاپیر گذاشتن.غم انگیزه که آدما وقتی پیر میشن چقدر نخواستنی و غیر قابل تحمل میشن. و غم انگیزتر اینکه آدم میدونه خودش هم همینطوری خواهد شد. البته مامانم خیلی بی آزار و راحته و امیدوارم من مثل اون بشم، نه بابام. با همه ی این احوال دلم نمیخواد برن. خط خطی های خدایی که خلق نکرد...ادامه مطلب
ما را در سایت خط خطی های خدایی که خلق نکرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmadme5 بازدید : 64 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1402 ساعت: 21:32

مامان بابام رو دید...خیلی با هم وقت گذروندیم... اینم بلده چطوری جذب کنه آدمها رو...بانمکه و چند تا کلمه فارسی که بلده رو خیلی به جا میپرونه و همه عاشقش میشن. خیلی با هم وقت میگذرونیم، تقریبا همیشه با همیم و اینجا تو خونه و شهر منه. دائم بهش میگم که میتونه بره خونه و شهر خودش یه چند روز ولی نمیره. گاهی فکر میکنم آزادیمو از دست دادم و همه چی رو باید با یکی دیگه هماهنگ کنم...برا همین بدم نمیاد اون بره شهر خودش هر از چند روز...ولی خب وقتی میره هم دلم براش تنگ میشه. امیدوارم به خاطر این دائم اینجا نمونه که بخواد به من ثابت کنه اومده و با هم زندگی میکنیم و من رو راضی نگه داره. چون این با هم زندگی کردن نیست همچنان از نظر من. خط خطی های خدایی که خلق نکرد...ادامه مطلب
ما را در سایت خط خطی های خدایی که خلق نکرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmadme5 بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 8:54

صحبت های جدی ای کردیم، باز هم با شروع من. اون که هیچ وقت بحث مهمی رو جلو نمیاره. در مورد بچه پرسیدم و گفت آره بچه میخوام. گفتم سن من رو ببین، خیلی وقت نداریم. تازه اگه همین الان اقدام کنیم هم گارانتی نیست که بچه دار شیم. من نزدیکه چهل سالم بشه و خیلی ها رو میشناسم که نتونستن تو این سن بچه دار بشن. گفت به این فکر نکرده بودم که ممکنه نشه. گفتم فکر کن، و ببین اگه نشه چقدر ناامید و ناراحت میشی. برای من مهم نیست اونقدر که بچه داشته باشم...اگه برای تو خیلی مهمه، باید یه فکری بکنی. گفت نمیدونم، تا حالا بهش فکر نکردم! گفتم پس فکر کن جواب بده. گفت تو دلت بچه نمیخواد؟ گفتم من با زندگی بدون بچه هم اوکی هستم. براش جالب بود که چطوری به این نتیجه رسیدم و کنار اومدم باهاش. فهمیدم شدیدا خانواده میخواد و خب طبق مدل دور و بریهاش...نه که حالا نقشه ای برا بچه هاش داشته باشه. گفت مرسی که این بحث رو شروع کردی. گفت پس بعد خرید این خونه ی جدیدم، تا آماده شه میام با هم زندگی کنیم تا ببینیم با هم چطور کنار میایم. راستش ته دلم راضی نیست...میترسم از اینکه بیاد خونه ی من زندگی کنه. همین الانش گاهی احساس خفگی میکنم و دلم میخواد تنها باشم. تو دلم ولی آشوبه...غمگینم از این شرایط و اینکه برای بالا بودن سنم حالا باید بترسم که کسی من رو میخواد یا نه. و اینکه جدا شم از این آدم چون نمیتونیم بچه داشته باشیم.از طرفی خودم هم میترسم بجه داشته باشم و یا اینکه انقدر زود با یه آدم بچه دار شم. از طرفی هم چاره ای نیست و اگر بچه ای بخوام باید در یکی دو سال آینده باشه. بابا و مامانم دیدنش و طبق معمول فقط خوشحالن و مثبت. حالا یه ترسم اینه که اونها ناامید نشن اگه این رابطه به هم بخوره. الف هم بلده چطور چارمینگ باشه و همه ی د خط خطی های خدایی که خلق نکرد...ادامه مطلب
ما را در سایت خط خطی های خدایی که خلق نکرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmadme5 بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1402 ساعت: 1:56